فلسفه

مارکس پایه گذار دیالکتیک ماتریالیستی

مارکس پایه گذار دیالکتیک ماتریالیستی

( ۲)

 

عیسی صفا

 

مارکس مطالب زیادی در مورد دیالکتیک ننوشته است ، اما تمام آثار مارکس بر پایه روش و جهان بینی دیالکتیکی است! جالب توجه است که مارکس روش دیالکتیکی خود و تفاوت ماهوی آن را با هگل درکتاب سرمایه مطرح می کند:

 «در اساس متد دیالکتیکی من نه تنها از هگل متفاوت ، بلکه درست در جهت عکس آنست. هگل از روند اندیشه، تا آنجا پیش می رود که از آن موضوعی مستقل می سازد، که سرچشمه واقعیت و بیانگر حضور بیرونی این واقعیت است. از نظر من برعکس ، اندیشه چیزی جز ماده تغییر یافته و ترجمه شده در مغز انسان نیست.
من جنبه راز آلود دیالکتیک هگلی را در سی سال پیش مورد نقد قرار داده ام، یعنی هنگامی که هنو زمد روز بود اما درست هنگامی که مشغول ویراستار جلد اول سرمایه بودم، کوچک ابدالهایی که امروز در آلمان مسلط هستند، با تمسخر هگل را همچون اسپینوزا در زمان لسینگ «سگ مرده» خطاب می کنند. من علنی اعلام می کنم که شاگرد این متفکر بزرگ هستم و در بخش نظریه ارزش در کتاب سرمایه اینجا و آنجا شیوه بیان ویژه وی را بکار برده ام.

مرموز کردن دیالکتیک در دستهای هگل بهیچوجه مانع از آن نیست که وی اولین کسی باشدکه قوانین عمومی دیالکتیک را به شیوه آگاهانه و جهانشمول مطرح کرد.برای کشف هسته عقلانی آن زیر پوسته رمز آلود، باید آن را وارونه کرد. دیالکتیک در شکل رمز آلود آن یک مد آلمانی است،برای اینکه پیروزی شرایط موجود را نوید می دهد. در حالت عفلانی آن، برای بورژوازی و سخنگویان دکترینی آنها رسوایی است،برای اینکه در هوشمندی وضعیت موجود در عین حال هوشمندی منفی، نابودی ضروری آنرا به میان می نهد. برای اینکه همه اشکال جنبش را در نظر می گیرد، برای اینکه هیچ چیزی نمی تواند بر آن تحمیل شود، برای اینکه در جوهر خود انتقادی و انقلابی است».( لندن 24 ژاتویه 1873ترجمه از خود من است.)

مخالفین نظریات مارکس و حتی برخی از « موافقان» کوشش کرده اند تا نشان دهند که دیالکتیک هگلی حتی « وارونه» شده و ایستاده بر پاهایش ایده آلیستی است. متفکرانی مانند آلتوسر مارکس واقعی را مارکسی می دانستند که ازفلسفه و بویژه از دیالکتیک هگلی فاصله گرفته بود. برخی از فلاسفه معاصر چون ژاک بیده ( از بنیان گذاران مارکس معاصر که بخشی از آثار وی بوسیله تراب حق شناس و حبیب ساعی به فارسی ترجمه شده است. به سایت اندیشه و پیکار مراچعه کنید)که ادعای « تصحیح مارکس» را دارد، کاربرد دیالکتیک را فقط در زمینه مقوله سازی ذهنی کار آمد می داند و خواهان « دیالکتیک زدایی» از تفکر مارکس است. ویا آنتونی نگری نویسنده مشهور امپراتوری در کتاب خود در باره اسپینوزا بدنبال مارکس ماتریالیست وبدون دیالکتیک است.

آیا متطق دیالکتیکی هگل کاملا ایده آلیستی و غیر واقعی است؟کسانی که بدنبال نشان دادن اثرات  میطق هگل بر اندیشه مارکس هستند، قبل از هر چیز باید نشان دهند که دیالکتیک هگلی سراسر ایده آلیستی است. آنها در این تلاش با کار دشواری روبرو خواهند بود! خود هگل در این تلاش ناموفق است!گر چه هگل در آغاز تعریف خود از منطق کوشش می کند که موضوع منطق و از جمله دیالکتیک را « ایده محض» و « ایده در عنصر انتزاعی اندیشه» جلوه دهد. اما در گسترش مقولات منطق ،از واژگان ، مفاهیم و نمونه هایی استفاده می کند که در دنیای واقعی وجود دارند و حتی هگل گاهی فراتر رفته و این مقولات را با تعاریف عینی و واقعی بیان می کند. مثلا در تعریف اندازه در مقوله کمیت. و یا در بخش توضیحات منطق هگل که دو برابر نوشته اصلی است ، با تعریف دیگری از منطق روبرو می شویم که موضوع منطق را کشف « حقیقت » امعرفی می کند.آیا مفاهیم و کلاماتی مانند کمیت ، کیفیت و تبدیل آنها به یکدگز، جوهر و وجود ، روند ، تضاد و نفی و تغییرات دایمی وشدن که در دیالکتیک هگل موج می زنند، در انحصار اندیشه ایده آلیستی هستند؟

آنچه مادر کتاب سرمایه مارکس با آن روبروهستیم منطق ، متد و پیاده کردن ساده دیالکتیک در تحلیل سرمایه نیست.بحث بر سر « کشف» قوانین اقتصادی و اجتماعی است که « تنها» با درک تضادها با اسلوب دیالکتیکی ممکن است.به این نقل قول از کتاب سرمایه مارکس توجه کنید:

وسیله گردش

الف) دگرسانی کالاها

«همچنانکه دیده شد پروسه مبادله کالاها متضمن روابط متضادی است که دافع یکدیگرند. تحول کالاها این تضادها را از میان برنمیدارند، بلکه شکلی بوجود میاورند که تضادها بتوانند در درون آن حرکت کنند. بطور کلی این اسلوبی است که بوسیله آن تضادهای واقعی حل میشوند. مثلا این خود تضادی است که یک جسم دائما بطرف جسم دیگری بیافتد و در عینن حال دائما از آن فرار کند. بیضی یکی از اشکال حرکت است که در درون آن هم این تضاد تحقق میابد و هم حل میشود.

تا آنجا که روند مبادله کالاها را از دستی که برای آن ارزش مصزف محسوب نمیشود بدستی منقل میکند که برای آن ارزش مصرف هستند، جریان مبادله عبارت از تبادل اجتماعی مواد است. محصول نوعی از کار مفید جانشین دیگری میشود. وقتی کالا بجایی میرسد که بعنوان ارزش مصرف بکار میرود آنگاه از محیط مبادلات به محیط مصرف میافتد. در اینجا فقط محیط اولی مورد توجه ماست. پس بر ماست که تمام سیر تحول را از جهت شکل یعنی تنها از لحاظ تغییر شکل یا دگرگونی کالاها ، که خود وسیله ( به نظر من اگر ایرج اسکندری بجای وسیله میانجی و واسطه می گذاشت از کلمه وسیله بهتر بود. مارکس در اینجا لغت میانجی با مفهوم هگلی را بکار برده است)تبادل اجتماعی مواد است ، مورد مطالعه قرا ر دهیم.

دشواری درک این تغییر شکل، قطع نظر از عدم وضوح مفهوم خود ارزش ، مرهون این امر است که هر تغییر شکل کالا بوسیله مبادله دو کالا انجام میگیرد، یکی کالای معمولی و دیگر پول کالا. اگر تنها این مرحله حساس( بجای مرحله حساس « لحظه مادی» درست تر است. عیسی صفا)، یعنی مبادله کالا یا طلا ، مورد توجه قرار گیرد ، درست آنچه باید دیده شود، یعنی تغییراتی که عارض شکل میگردد، از نظر دور میماند. این نکته از نظر دور میماند که طلا بمثابه کالائی ساده خود پول نیست و کالاهای دیگر که قیمت خویش را برحسب طلا تعیین میکنند در حقیقت با شکل پول خود سنجیده میشوند.

نخست کالا ها بطور مادر زاد بی آنکه طلا یا قندی به آنها مالیده شده باشد وارد میدان میشوند. جریان مبادلات موجب تجزیه کالا به کالا و پول میگردد یعنی موجب بروز یک تضاد خارجی میشود که بوسیله آن کالاها تضاد درونی خود را که ارزش مصرف و ارزش بودن است در این تضاد کالاها در برابر پول مانند ارزشهای مصرفی در مقابل ارزش مبادله قرار میگیرند. از سوی دیگر هر دو جهت این تضاد کالاها هستند و بنابراین مبین وحدت ارزش مصرف و ارزشند. اما در هر یک از دو قطب تضاد این وحدت اضداد معکوس دیده میشود و این خود در عین حال رابطه متقابل آنها را مینمایاند.

کالا بطور واقعی ارزش مصرف است. در صورتیکه وجود ارزشی آن فقط بطور مجازی بوسیله قیمت نموده میشود و قیمت نیز کالا را با طلائی که بمثابه صورت ارزش واقعی وی در برابرش قرار گرفته است مربوط میسازد. بعکس ماده طلا تنها نقش مصالح ارزش یعنی پول را ایفا میکند.پس طلابطور واقعی ارزش مبادله است. ارزش مصرفی مجازا در سلسه اکپسرسیونهای نسبی ارزش نموده میشود. در این سلسه اکسپرسیونها ، طلا با کالاهایی که در برابر وی قرار گرفته اند بمثابه محیطی که اشکال مصرفی واقعی ویرا منعکس میسازند،مربوط میگردد. این اشکال متضاد کالاهااشکال واقعی حرکت در روند مبادلاتی آنها هستند.»( سرمایه . ترجمه ایرج اسکندری ص 129 ـ 130

در نوشته بالا در یکجا مارکس چندین مقوله دیالکتیک هگلی را مورد استفاده قرار می دهد. در مرکز آن، تضاد در پدیده واحد و وحدت ضدین قرار دارند. یک کالا دارای دوجنبه متضادارزش مصرفی و ارزش مبادله ای است.یک ماشین را هم می توان سوار شد و هم آنرا به دیگران فروخت.

طرفداران سرایه داری منکر جهات متضاد در کالاها هستند. از نظر آنها کالا یک پدیده واحد و بدون تضاد است.به بیان دیگر ،ارزش مصرف و ارزش مبادله یکی هستند.مارکس با توجه به همین دشواری است که می گوید « به زبان متداول گفتن ارزش مصرف و ارز ش مبادله غلط است. کالا ارزش مصرف دارد و « ارزش».. اما بعد از هشدار ،بکار بردن ارزش مصرف و ارزش مبادله برای آسان کردن فورمولاسیون جایز است» ( سزمایه ص 69 به فرانسه).

مارکس در روشن کردن دو جنبه متضاد ارزش مصرف و ارزش مبادله نشان می دهد که «یک چیز می توند ارزش مصرفی داشته باشد ، بدون اینکه ارزش باشد، مثلا هوا و یا در طرف دیگر تولید برای مصرف شخصی که فاقد ارزش مبادله است». از طرف دیگر مارکس در تحلیل روند تاریخی مبادله نشان میدهد که بدون درک دوگانگی در کالا ، فهم سیر دگرگونی ارزش مبادله ممکن نخواهد بود.مثلا مارکس نشان میدهد که ارسطو، این تابغه دنیای قدیم با اینکه به مفهوم مبادله کالایی دست یافته بود، از یافتن جوهر مشترک در کالاها در مبادله بعنوان کار انسانی باز مانده و  قادر به فهم « مفهوم ارزش » نبود، چونکه یونان زمان وی بر پایه کار برده ها استوار بود و کار آنان نمیتوانست با غیر برده ها مقایسه و معاوضه شود.لازمه این مبادله «شیوه تولید کالائی بعنوان نظام مسلط و تسلط صاحبان کالا در روابط اجتماعی است» ( سرمایه ص 68) اگز یگ گام دیگر از جامعه یونان عقبتر برویم و به جماعتها و کمونهای اولیه انسانی وارد شویم ، فقط با ارزش مصرفی کالاها روبرو خواهیم شد.مدارک تاریخی نشان میدهد که مبادله پراکنده کالاهای اضافی بین کمونهای اولیه وجود داشته است ، ولی کالاها اصلا با هدف مبادله تولید نمی شدند.در سوسیالیسم و کمونیسم نیز ارزش مبادله حذف خواهد شد.همراه با طبقه سزمایه دار! …

بخش مارکس ادامه دارد……..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *