اجتماعی, تحلیل, سیاسی, فلسفه, مقاله

دیالکتیک مدرن (۱)

هگل

عیسی صفا

 

ضرورت اعاده حیثیت از دیالکتیک!

با فروریزی دیوار برلین ، از جمله انبوه چیزهای که مورد بی مهری قرار گرفت دیالکتیک بود، اکنون به جرات می توان گفت نیروهای زیادی وجود ندارند که با حرارت از فروریزی این دیوار دفاع کنند، بجای دمکراسی و دلار ،از آسمان امپریالیسم آمریکا و سرمایه داری جهانی، بمب و مرگ فرو می ریزد!

در دوران جنگ سرد بین دو اردوگاه، هرکسی در همه زمینه ها می بایست اردوگاه خود را انتخاب میکرد، میگ یا فانتوم، کلاشینکف یا ژ ث ،هنر و ادبیات سوسیال رئالیستی یا فورمالیسم بورژوایی و …. در عرصه دیالکتیک هم این صف بندی بشدت جاری بود، منطق صوری یا منطق دیالکتیکی؟ آیا اصلا چیزی بنام منطق دیالکتیکی وجود دارد؟ اگر آری، چرا مبانی این منطق تدوین نشده است؟

چند مطلب کلیدی در باره منطق دیالکتیکی مدرن

هم منطق و هم دیالکتیک از تاریخ کهنی برخوردار هستند. اما کنار هم قرار گرفتن آنها بعنوان « منطق دیالکتیکی» اولین بار با هگل شروع شد. حتی منطق به معنایی که ما امروز استفاده می کنیم با هگل شهرت یافت.ارسطو که به عنوان پایه گذار منطق ارسطویی معرفی می شود، از کلمه منطق استفاده نکرده است! کلمه مورد استفاده وی « آنالیتک» است. در تاریخ معاصر حتی کانت کلمه منطق را به معنای کنونی به کار نبرده است. کلمه وی، دلیل و برهان است.بنابراین پایه گذار منطق دیالکتیکی هگل است. بعد از معرفی منطق و بویزه منطق دیالکتیکی هگل ، به نظریات مارکس ، انگلس و لنین در زمینه دیالکتیک خواهم پرداخت.

تاریخ دیالکتیک

از قرن پنجم تا پانزدهم از دیالکتیک به معنای منطق استفاده شده است. استوسین ها با کلمه دیالکتیک منطق را نام گذاری کردند. دیالکتیک در سال 43،میلادی بوسیله ماتیانوس کاپلا و کاسیدور درسال 5،، تحت عنوان لاتین« دیالکتیکا» مطرح شده است.

منطق مشهور قرن هفتم ، یعنی منطق آبلارد به عنوان دیالکتیکا عرضه شده است. ارسطو« ذنو » را پایه گذار دیالکتیک می داند . ازنام های دیگری چون افلاطون در تاریخ دیالکتیک یاد شده است. حتما خوانندگان جمله مشهور هراکلیت را که : «در یک رودخانه نمی توان دو بار شنا کرد» را شنیده اند.

در واقع در تاریخ اندیشه و عمل بشر و در کوششهای علم منطق می توان به موارد زیادی ا ز اندیشه دیالکتیکی بر خورد .

اما اولین تلاش جدی برای سیستماتیک کردن دیالکتیک بعنوان یک منطق را هگل انجام داده است.هگل اشکال دیگر منطق چون منطق صوری و اسپکولاتیو را قبول دارد ولی آنها را ناقص می داند. مثلا در نقد منطق صوری می گوید که اثبات صغری و کبری خود احتیاج به یک قضیه دیگر دارد.تعریف هگل از منطق، علم « تفکر خالص » است.

منظور هگل از منطق بعنوان تفکر خالص این است که هدف، خود تفکر است و نه پیاده کردن آن در عمل و علوم دیگر! هر علمی موضوع دارد. موضوع منطق دیالکتیکی، تفکر خالص است.

منطق دیالکتیکی هگل در کتاب علم منطق وی آورده شده است. علم منطق دو بار نوشته شده است! با ردوم با توضیحات و شرح مفصل تر.

علم منطق برای تدریس دانشگاهی هگل نوشته شده است. یعنی به قصد تکمیل توضیح شفاهی درسنامه های وی. یکی از دلایل مشکل بودن درک منطق وی در همین موضوع نهفته است.

علم منطق از نظر هگل

« همه چیز متضاداست. در واقعیت، درهیچ جایی، نه در آسمان ،نه در زمین،نه در جهان معنوی ، نه در جهان طبیعی ، چیزی این چنین انتزاعی: یا این گونه ، یا آنگونه وجود ندارد» هگل ـ علم منطق

عموما در توضیح منطق هگل کمتر مراجعه مستقیم به نظریات وی شده و در بیشتر موارد نویسندگان به جزییات و حواشی نظریات هگل در این باره پرداخته و فسغه و یا فلسفه سیاسی وی را مورد بحث قرار داده اند. برای دوری از این روش اشتباه، من مستقیما فشرده ای از منطق هگل را ترجمه می کتم .

«منطق علم اندیشه ناب ، یعنی فکر در عنصر انتزاعی تفکراست. منطق ، انتزاع های ناب است. منطق مشکل ترین علم است.بدلیل اینکه منطق علم انتزاع های ناب است. از طرف دیگر منطق ساده ترین علم است. چونکه محتوای آن چیزی جز احکام جاری نیست».از نظر هگل منطق با توجه به «شکل»سه جنبه دارد:

1ـ جنبه انتزاعی که به فهم بر می گردد

2ـ جبنه دیالکتیک یا منفیانه ـ عقلانی

3ـ جنبه اسپکولاتیو یا مثبتانه ـ عقلانی

بنابراین باید دید که منطق با توجه به « محتوا» از نظر هگل چگونه خواهد بود. اما سه جنبه منطق با تعریف هگل نشان می دهد که دیالکتیک از نظر وی بخشی از منطق است. گر چه در رساله علم منطق، وی اصل را بر توضیح منطق دیالکتیکی می گذارد.

«سه جنبه منطق ،یعنی جنبه انتزاعی ، اسپکولاتیو و دیا لکتیک سه بخش منطق را تشکیل نمیدهند

، بلکه لحظاتی از تمام چیزهایی هستند که دارای واقعیت منطقی هستند.یعنی، همه مفاهیم یا همه چیز هاییکه بطور عمومی واقعی هستند ..»

«تفکر بمثابه فهم برپایه علیت ثابت و خصلت متغیر آن نسبت به چیزهای دیگر است. برای تفکر چنین انتزاع محدود کننده ،معادل دوام و برای خود بودن است لحظه ی دیالکتیکی حذف اتوماتیک این علیت ها و عبور آن در جهت متضاد آنهاست..»

«دیالکتیک بطور متداول به عنوان یک هنر بیرونی در نظر گرفته شده است که با بی بفاوتی ، در مفاهیم مشخص ابهام ایجاد می کند و این که پدیدار شدن تضادها در آنهاست، به این معنا که نه علیت ها ، بلکه این پدیدار است که نیستی است و آن چه که از فهم بر می آید بیشتر به واقعیت نزدیک است.

اما دیالکتیک بیشتر به ماهیت خود ، واقعی ، علیت های فهم، چیزها و محدود بطور عام در نظزر گرفته می شود. در آغاز تعمق بر پایه فراتر رفتن از علیت های منزوی و ایجاد رابطه در یک ارتباط است که در عین حال در ارزش منزوی اشان حفظ شوند.

بنابر این دیالک تیک ، این فراتر رفتن و عبور ذاتی است که بر اساس آن ماهیت یک جانبه و محدود علیت های فهم خود را به عنوان نفی نشان می دهند.

دیالکتیک تشکیل دهده روح محرکه و پیشزفت و اصلی است که با آن تنها یک ارتباط و ضرورت ذاتی وارد محتوای علم می شود، همان گونه که در آن بطور عام رشد واقعیت ، غیر بیرونی و بر فراز محدود، نهفته است».علم منطق ص 189

«دیالک تیک نتیجه مثبت دارد، برای این که دارای محتوای مشخص است. یابه این دلیل که نتیجه آن در واقع نیستی تهی و انتزاعی نیست، بلکه نفی برخی علیت هاست که در نتیجه ادامه دارندو بطور مشخص به دلیل این که نیستی بلافصل نیست، بلکه یک نتیجه است.»علم منطق ص 189

تعریف دیگری از منطق از نظر هگل: منطق فلسفه نظری است!

هگل مخالف متا فیزیک است! بویژه متافیزیک قدیم. به نظر وی متافیزیک احکام و علیت های فکر را بعنوان علیت های بنیادی چیزها می دید, مقدماتی را بدیهی می دانست و فکر می کرد دست یافتن به حقیقت مطلق وجود دارد در حالی که واقعیت این مقدمات نیاز به تحقیق داشت. مثال در مقدماتی شبیه به متناهی و نامتناهی بودن در مورد مسئله محدود و نامحدود بودن حهان..

متافیزیک دگماتیک شد: جونکه علیتهای بسته و تمام شده را مطرح می کرد. مثلا در دو علیت متضاد، ضرورتا یکی را واقعی و دیگری را نادرست می دانست.

هگل از یک طرف متا فیزیک را رد می کند و از طرف دیگر نقد گرایی کانت را:  نقد گرایی کانتی فقط فلسفه ذهنی است…

در اعتراض به محدویت شناخت انسانی از نظر کانت می گوید که به رسمیت شناختن محدویت به معنای و جود عیر محدود است!

علم خالص یا منطق به سه بخش تقسیم می شود: منطق هستی ، جوهر و مفهوم یا ایده. .

هر سه بخش منطق هگل در بر گیرنده عد ه ای از مقوله هاست. مقوله های بخش هستی که در بخش اول آمده است عبارتند از : کیفیت ، اینجا بودن وکمیت.

هرکدام از این مقوله ها خود در بر گیرنده مقوله های دیگر هستند. آنچه در مقوله های منطق هگل مبهم هستند ، رابطه آنها با دیالکتیک است. آیا همه این مقوله ها خصلت دیالکتیکی دارند؟

پاسخ هگل روشن نیست. در مطالعه این مقو له ها ،هر گاه احساس کنم که در بحث اصلی ما ، یعنی دیالکتیک نقشی ایفا می کنند به آنها اشاره خواهم کرد.

 

هستی ، نیستی ، شدن : لحظات دیالکتیکی

«نیستی بعنوان نیستی بلافصل ، مساوی با خود ، همان هستی است. واقعیت هستی ، همچنین نیستی و در نتیجه وحدت هر دو ، شدن است.»

برای درک دیالکتیک هگل باید به جملات بالا توجه ویژه بکینیم. در جمله بالا هستی و نیستی به عنوان دو مفهوم متضاد یکی هستند! یعنی ما از یک طرف با وحد ت ضدین سروکار داریم و از طرف دیگر نتیجه این وحدت که « شدن » است.

در تاریخ اندیشه ، فلسفه و منطق اشاره به تضاد و تقابل آنها فراوان است.اما آنچه که هگل در بالا می گوید یک تفاوت « کیفی » در تعیین جایگاه تضاد است. تضادها فقط در برابر هم نیستند. آنها یکی و در درون هم هستند

«گفتن این که هستی و نیستی یکی هستند به نظر متناقض می آید. منظور هستی و نیستی بلافصل نیستند.هستی و نیستی بلافصل متضاد هستند ، جونکه هنوز علیت در آنها جای نگرفته است…. وظیفه فلسفه عبور از طرحهایمحدود و دست یافتن به جوهر تفکر است». هگل ص 2،4 علم منطق

«واقعیت بعنوان رابطه ی محض با خود ، در بر گرفته شده با بلافصل خود و بی تفاوتی نسبت به هستی ـ دیگر، چیزی (یک) است. چیزیکه دارای کیفیت یا واقعیات هستند که متفاوت با آن بعنوان میدان وسیع هستی ـ اینجا ، یعنی رابطه با دیگر هستند.

اما در یک چیز علیت با هستی خود یکی است. به همین دلیل هستی ـدیگر همچنین بی تفاوت خارجی نسبت به او نیست، بلکه لحضه ی خاص خود است، بنابراین یک چیز با توجه به کیفیت آن ، در مرحله اول محدود و دوم متغیر ، بشیوه ایکه متغیر بودن متعلق به هستی آنست.

یک چیز دیگر می شود، اما دیگر خود یک چیز است، بنابراین خود هم د یگر می شود و به همین ترتیب تا بی نهایت» ـ علم منطق ص 2،7

«این محدود بد و یا نامتناهی منفی است، چونکه چیزس جز حذف محدود نیست، که در عین حال دو باره زایش می یابد، و در نتیجه همه چیز حذف نشده است و یا هنوز ین محدویت تنها بیانگر وظیفه ـ هستی حذف محدود است.
پیشرفت به نامحدود تنها بیان تضادی که نامحدود در بر گرفته است، که خودچیزی است از دیگر خود و تداوم ابدی جایگزینی است که علیت ها یکی را از پس دیگری می آورد.»

در یک جمعبندی از نقل قولهای بالا باید گفت که وحدت ضدین و شدن یکی از مبانی منطق دیالکتیکی هگل است.  تضاد در اندشه هگل خود بخود حذف می شود.در نقل قول پایین یکی دیگر از مبانی مهم این منطق را مشاهده خواهید کرد: یعنی نفی در نفی و نقش گذار:

«چیزی که در حال وجود دارد این است که این چیز ، چیزی دیگر می شود و بطور عموم چیز دیگری است( یک چیز در رابطه اش بادیگر ، که خود چیزیست دیگر در مقایسه با خود). در نتیجه چونکه گذار وجود دارد عامل گذار با گذار یکی است، دوترم هیچ علیتی دیگر ی بجرعلیت واحد و مشابه دیگری ندارند.

بنابراین ، چیزی در گذار به چیزی دیگر ، کاری جز باز پیوست بخود ندارد.و این رابطه با خوددر گذار ( به چیزی دیگر) و در دیگری بینهایت واقعی است.یا اگر آن را در جهت منفی نگاه کنیم، آنچه که تغییر کرده است دیگری است، که دیگر دیگری شده است. بدین ترتیب هستی احیا شده است اما به شیوه نفی در نفی و این هستی در خود است.»

کمیت و کیفیت :یکی از مقوله های اساسی منطق هگل کمیت است. تعریف هگل از کمیت این چنین است: کمیت هستی ناب است. فضای ناب، نور … می تواند بنوان نمونه های کمیت در نظر گرفته شود. کوانتوم کمیت محدود است. در بحث در باره کیفیت رابطه کمیت و کیفیت را از نظر هگل پی گیری خواهیم کرد.

تعریف هگل از کیفیت و رابطه آن با کمیت مبهم است. کیفیت در بخش تئوری هستی هگل مورد مطالعه قرار گرفته است. بطور گنگی می توان فهمید که کمیت و کیفیت به یکدیگر عبور می کنند: « عبور کیفیت به کوانتوم وبر عکس می تواند به عنوان پیشرفت نامحدود عرضه شود ».

جوهر
بخش دوم منطق هگل جوهر است. در دیدگاه وی جوهر بخشی از هستی است. جوهر با منفی بودن با خود در رابطه با خود قرار می گیرد. جوهر هستی است که در خود فرو رفته است. مطلق جوهر است. گر چه در چند سطر پایین تر می خوانیم که « در عرصه جوهر، نسبیت علیت مسلط است».

در توضیح جوهر، هگل یک رشته زیر مقوله به این شرح را مطرح می کند: هویت، تفاوت ، پایه ، ظهور، وجود ، رابطه، کل ، بخش. هگل در جوهر مانند بسیاری از جاهای دیگر منطق از مفهوم « در خود وبرای خود» کانت استفاده بی ربط و مبالغه آمیز می کند!

تئوری مفهوم

«مفهوم چیزی است آزاد، آنچنان که منفیت ناب تعمق جوهر در خود است و یا نیروی گوهریست.تئوری مفهوم به سه بخش تقسیم می شود: 1ـ مفهوم ذهنی یا صوری2ـ مفهوم بعنوان بلافصل ویا عینیت 3ـ ایده ، سوژه ـ ابژه ، وحدت مفهوم و عینیت، حقیقت مطلق»

ایده مطلق

تعریف قابل تامل و جالبی از ایده مطلق در بخش تئوری مفهوم هگل وجود دارد که باید جدا از نظر فلسفی هگل بررسی شود.«ایده بعنوان یگانگی ایده ذهنی و عینی ، مفهومی است که برای آن مفهوم این گونه ابژه است، یا ابژه مفهوم است ـ ابژه ای که در آن تمام احکام و علیت ها دز یک جا حمع شده اند. این یگانگی بدین ترتیب حقیقت مطلق یا همه حقیقت است.»

در چارچوب منطق هگل عنصری بنام «گذار» را ملاحظه کردیم. در مورد ایده مطلق گذار به چیزی دیگر وجود ندارد! لنین با یاد داشتی تحسین انگیز در کنار ایده مطلق هگل سئوال کرده است: کامل بودن؟

با جمله ای از مارکس در باره سیستم هگلی بحث در باره دیالکتیک هگل را فعلا پایان می دهم. دیالکتیک ااز نظر مارکس را هم با همین جمله شروع خواهم کرد! « زیر سرپوش رمز آلود سیستم هگل، هسته های از واقعیت وجود دارند!».

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *