چگونگی آزاد شدنم از زندان قصر در دوره انقلاب بهمن
در آغاز تظاهرات درشب های شعر ، قم و تظاهرات عظیم در تبریر در زندان شماره 4 جدید قصر بودم. ما در زندان به هنگام تظاهرات تبریز خبر دار نشدیم چون ناگهان ملاقات با خانواده قطع شد ، تلویزیون را پلیس از بند بیرون برد و روزنامه ها هم قطع شدند و ما مانده بودیم با انبوهی حدس و گمان.آماده اعتراض بودیم که مدیریت زندان عقب نشینی کرد و نمایندگانی را از بین ما برای مذاکره پذیرفت ، چیزیکه در تاریخ زندان در سالهای 50 به بعد کمتر سابقه داشت. نماینده ما چپ ها مهدی برادران بود ، هبت معینی چاغروند در این تاریخ در زندان شماره 4 بود و چون نزدیک به اتمام زمان زندانش بود ، کوشش می کردیم که زیادفعال و جلوی چشم جاسوسان رژیم در زندان نباشد که وی با این حال در گفتگوهای علنی در بین ما در باره چه باید کرد شرکت فعال می کرد. فکر می کنم مهدی ابریشمچی نماینده مجاهدین و بهزاد نبوی نماینده حزب الهی ها بود.
در ادامه تشنج و درگیر با پلیس در زندان شماره 4 همراه عده ای دیگر از زندان به جرم « عوامل اغتشاگر زندان» به سلول انفرادی در کمیته « ضد خرابکاری »منتقل شدم. مصطفی فواد سلطانی یکی از این رفقای جمع «اغتشاگر» بود که دو ماه در سلول های انفرادی کمیته زندانی بودیم و من سپس به زندان اوین انتقال داده شدم. ولی پس از مدتی کوتاه در زندان اوین به زندان قزل حصار منتقل شدم. در این زندان بود که شنیدم اولین سری زندانیان از زندان قصر و اوین ازاد شده اند.
هنوز آزادی زندانیان سیاسی را باورنکرده بودیم که اطلاع یافتیم لیستی برای ازادی زندانیان قزل حصار تهیه شده است. فکر می کنم مجموع زندانیان قزل حصار در حدود 150 نفر بودند ( منظور زندانیان سیاسی است). ورزی مدیر زندان همراه با چند افسر و پلیس وارد زندان شده و شروع به خواندن لیست آزادشدگان کرد. همراه چند زندانی دیگر جزو این لیست نبودم ! با اینکه سه سال محکومیت داشتم و این سه سال هم تقریبن سپری شده بود. حدود دوهفته با چند نفر از زندانیان دیگر در قزل حصار بودیم . اتاق ها و زندان آنقدر خلوت بود که روزی یک گربه وارد بندمان شد ! ( با خوشحالی گربه را نوازش می کردیم و عذا می دادیم تا دوباره سری به ما بزند ) پس از این بود که همراه با چند نفر به زندان قصر منتقل شدیم.جایی که آخرین زندانیهای در بند یک جا جمع شده بودند. بیشتر حبس ابد و یا پرونده های سنگین داشتند. یکی از خاطراتم در این زندان هالتر صفر قهرمانی بود که در زندان بعد از ازادی صفر مانده بود. قبل از بوکس وزنه بردار بودم و از داشتن این وزنه ها در زندان خیلی خوشحال بودم و با آن کار می کردم. دیدن چهره هایی که اسم انها را شنیده بودم برای من که در این تاریخ 24 ساله بودم بسیار شعف بار و آموزنده بود. من و زندانی به نام کمره ای تنها زندانیان با محکومیت کم بودیم که هنوز آزاد نشده بودیم. برایم عجیب بود که آنطرف میله ها هم زندانیان قبلی مانند رفیق علام ابراهیم زاده و مهدی ابریشمچی را آزاد ببینم. یادم می آید از پشت میله ها با شوخی از مهدی ابریشمچی پرسیدم چه کار کرده برای ازادی؟ که با شوخی جواب داد همکاری ! از شخصیت های جال زندان که مورد احترام همه گرایش ها بود رفیق علی خاوری بود. در آن هنگام من مشی چریکی را رد کرده بودم و در رابطه با غلام ابراهیم زاده بودم برای تشکیل یک جریان جدید که بعدها سازمان راه کارگر نام گرفت. با این حال بر خوردرفیق علی خاوری با همه ما دوستانه ، گرم و انسانی بود. به وی اعتماد داشتیم علیرغم تفادت فکری.
شب اسمم را برای برداشتن وسایلم و آماده شدن برای ترک زندان اعلام کردند.لباسهایم را به محمد صدیقی که قبل از من آزاد شده بود داده بودم ، چون لباسش در زندان دیگری جا مانده بود. با دم پایی و لباس زندان از در کوچک دراوزه قصر خارج شدم. از دیدن یک جمعیت بزرگ جلوی زندان شگفت زده شدم. کسانی که مرا نمی شناختند مرا در آغوش می گرفتند و بوسه باران می کردند. دکتر واحدی پور از حزب توده ایران را در میان جمعیت دیدم. هم او بود که شبانه و قبل از حکومت نظامی مرا به خانه برادرم رساند.