انقلاب و دمکراسی
آیریلمیش
به این رویارویی طبقاتی از زبان سعدی نگاه کنید: “… مشتی متکبر مغرور مُعجَب (خودپسند)، نَفور (رمنده)، مُشتغلِ (سرگرمِ) مال و نعمت، مُفتَتَنِ (شیفتهٔ) جاه و ثروت که سخن نگویند الّا بسفاهت و نظر نکنند الّا بکراهت؛ علما را به گدایی منسوب کنند و فقرا را به بی سروپایی طعنه زنند؛ به غرّتِ (فریفته شدنِ) مالی که دارند و عزّتِ (احترامِ) جاهی که پندارند، برتر از همه نشینند و خود را بهتر از همه بینند؛ نه آن در سر دارند که سر به کسی بر دارند (هرگز در این فکر نیستند که به کسی توجه و اعتنا کنند)، بی خبر از قولِ حکیمان که گفتهاند: هر که به طاعت از دیگران کم است و به نعمت بیش، به صورت توانگر است… ” [گلستان سعدی، باب هفتم: در تأثیر تربیت، جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی، تصحیح و توضیح دکتر غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی، صفحههای ۱۶۲- ۱۶۸].
در این جدال، سعدی چون همیشه، خود را در کنار و پشتیبان مردم که از طرف صاحبان ثروت “بیسروپا” خوانده میشوند قرار میدهد. این موضعگیری بیشتر اهمیت مییابد که ما توجه کنیم که در این جدال از نظر تاریخی-جهانی در قرونوسطیٰ زندگی میکنیم، قرونی که انسانها فاقد هرگونه حق و حقوقی در برابر طبقه مسلط بودند و از طرف دیگر سعدی برای گذران زندگی مجبور بود درحمایت مالی همین طبقه حاکم قرار داشته باشد. گرچه ما در این دورههای تاریک تاریخ شاعرانی مانند ناصر خسرو را داریم که در شعر مشهور خود: “نکوهش مکن چرخ نیلوفری را”، میگوید: “من آنم که در پای خوکان نریزم / مراین قیمتی دُرِ لفظِ دری را”. منظور ناصر خسرو از خوکان پادشاهان است و جالب توجه است که در رژیم پهلوی این بیت از کتاب های درسی مدرسهها حذف شده بود!
در “گفتم گفت” مشهور نظامی گنجوی که خسرو شاه تدارک بهدام انداختن فرهاد کوهکن را میبیند تا او را از شیفتگی به شیرین دور کند، میخوانیم:
نخستین بار گفتش کز کجایی؟
بگفت از دار ملک آشنائی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت اندُه خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست…
اما از همان آغاز ورود فرهاد به قصر خسرو، نظامی برندهٔ رویارویی را فرهاد اعلام کرده است: “در آمد کوهکن مانند کوهی / کزو آمد خلایق را شکوهی” [بهنقل از: منظومهٔ “خمسهٔ نظامی” ، خسروشرین ، فرهاد، قسمت چهاردهم].
در “شاهنامه” که درواقعیت بهمعنای نامهای بزرگ است که زندگی پهلوانان را بازتاب میدهد (“شاه” در ادبیات فارسی همانند “بزرگ” استفاده شده است مانند: شاهراه، شاهرگ، شاهکار، و جز اینها). “شاهنامه” پهلوانان را میستاید و شاهان را انتقاد میکند. در رویارویی جانانه رستم با کیکاوس– قبل از جنگ با سهراب – فردوسی از زبان رستم میگوید: “من آن رستم زال نام آورم / که از چون تو شه خم نگیرد سرم”. پس از مرگ سهراب، کیکاوس [پادشاه] از دادن نوشدارو به رستم (برای نجات سهراب از مرگ) خودداری میکند و میگوید مگر ندیدید که رستم چگونه در برابر من ایستاد؟ اگر سهراب زنده بماند تاج و تخت من با اتحاد رستم و پسرش [سهراب] برباد خواهد رفت. در چنین جایی فردوسی اوج نامردمی و توطئهگر بودن کاوس شاه را برملا میکند. در پشت جلد کتاب “شهریار”، نوشتهٔ ماکیاول، در ترجمه آن بهزبان فرانسه، جملهای از ژان ژاک روسو آورده شده است که میگوید: “ماکیاول با علنی کردن رهنمودهایش به سلطنت شهریار، به مردم جمهوری را یاد داد!” درحالی که فردوسی چند قرن پیش، از زبان رستم، در فاجعهٔ سهراب… سر راست شاهان را زیر پرسش میبرد. عنوان “حماسهٔ داد” بدون تردید نام شایستهایست که جوانشیر [فرجاله میزانی] به شاهنامهٔ فردوسی داده است.
مردم کجا و از چه زمانی “تاحدودی” بهحساب آمدهاند؟ اگربه واژهنامههای معتبر نگاه کنیم در بسیاری از آنها تعریفی از مردم، خلق، و توده نمییابیم و حتی “توده” را با انباشت عددیِ رویهمریخته و تلنبارشده تعریف میکنند. اولین جایی که بهطوررسمی از حقوق بشر و “شهر وندی” سخن گفته میشود در ادامهٔ انقلاب بورژوایی فرانسه است. بیانیه حقوق بشر و شهروندی بهتاریخ ۱۷۸۹/ ۱۱۶۸ سند رسمی ورود مردم به صحنهٔ تاریخ است، اما درعینحال دو گانگی و تضاد در فرانسهٔ مهد حقوق بشر و شهروندی دیده میشود: در اولین سکه ضرب شده در فرانسه در سال ۱۸۰۴/ ۱۲۸۳ در یک روی سکه “جمهوری” و در روی دیگر “امپراتور (امپراطور) ناپلئون” حک شده است! نگاهی به ادبیات مردمی فرانسه پس از بیانیه حقوق بشر و شهروندی نشان میدهد که زندگی تودههای مردم در دست یافتن به زندگیای شرافتمندانه دگرگونی اساسی نیافته بود. نمونهٔ برجستهٔ این ادبیات رُمان مشهور بینوایان ویکتور هوگو و شهرت جهانی آن است. در این رمان میبینیم که چگونه کارگران، فقرا، و کودکان خیابانی در شرایط رقتباری زندگی میکنند و حقوق شهروندی شامل حال آنان نمیشود. اما نکتهٔ قابل توجه در موضوع مورد مطالعهٔ ما این است که حقوق بشر و شهروندی با انقلاب گره خورده و ادامه آنست. البته مخالفان انقلاب سعی به تحریف این درهمتنیدگی انقلاب و دمکراسی میکنند و کوشش میکنند انقلاب را به خشونت و ممانعت از گسترش دمکراسی فروکاهند و انقلاب در فرانسه را که تأثیر جهانی داشت، با ادعای خشونتزدایی از انقلاب و روی آوردن به آشتی نیروهای درگیر و سازش در قالب دمکراسی معرفی کنند. با این رویکرد معلوم نمیشود انقلابهای ضداستبدادی و دمکراتیک را چه کسانی و با چه هدفی انجام دادهاند؟ باید منتظر نیمهٔ دوم قرن نوزدهم باشیم تا مارکس و انگلس با نوشتن مانیفست حزب کمونیست اعلام کنند: “تاریخ همه جوامع تا این زمان، تاریخ مبارزهٔ طبقاتی بوده است” [“مانیفست حزب کمونیست”، ترجمهٔ محمد پورهرمزان، انتشارات حزب توده ایران، صفحهٔ ۱]. در این اثر نهتنها کارگر، تودهٔ مردم، خلق، تعریفها و جایگاه واقعی خود را مییابند، بلکه آنان هستند که باید با نبردهای طبقاتی قدرت را بهدست گرفته و حکومت کنند: “کمونیستها پنهان نگاهداشتن نظریات و نیات خویش را ننگ میدانند و آشکارا اعلام میدارند که تحقق هدفهای آنان تنها از طریق سرنگونی قهرآمیز تمام نظام اجتماعی موجود میسرخواهد بود. بگذار طبقات فرمانروا در پیشگاه انقلاب کمونیستی برخود بلرزند. پرولترها در این انقلاب چیزی جز زنجیرهای خود را از کف نخواهند داد. ولی جهانی را به چنگ می آورند” [همان، صفحهٔ ۶۴].
کمون پاریس در سال ۱۸۷۱/ ۱۲۵۰ تنیدگی انقلاب و دمکراسی را این بار روشنتر از هربار دیگر نشان داد. در کمون هم شکلی از حکومت مستقیم مردم و هم روند دمکراتیک بودن قدرت دولتی را یکجا بهنمایش میگذاشت. مارکس میگوید نظریهٔ حکومت کارگری او با دیدن تجربهٔ انقلاب کمون پاریس برایش روشنتر شد. نمایندگان کمونها با رأی مستقسم انتخاب شده و از همه مهمتر هر لحظه با تشکیل مجمع عمومی کمون قابل تغییر بودند. کمون پاریس نتوانست دمکراسی و انقلاب را در فرانسه سراسری کند و این اولین حکومت کارگری سرکوب شده و هزاران کمونار [انقلابی فعال در استقرار کمون] کشته، زندانی، یا به تبعید فرستاده شدند.
سرکوب کمون پاریس آنچنان شدید بود که بیش از یک دهه جنبش کارگری در فرانسه، اروپا، و جهان را بهتأخیر انداخت. تاثیر کمون پاریس- اولین انقلاب کارگری جهان که تأثیر مهمی در مطرح شدن ایدههای سوسیالیستی و عملی شدن آنها را امکانپذیر کرده بود- یک دههٔ بعد در روزنامهٔ “ایران“ هم بازتاب یافت. بیدلیل نیست که نقلقولهایی از لوئی بلان، سوسیالیست خردهبورژوای فرانسه، در مقالهٔ آن روزنامه آورده میشود که ازجمله دیدگاههای سوسیالیستی او چنین بوده است: “سیستم محاسبه را باید مرکز تسویه اشتراک اموال قرار داد.” در اشاره مستقیم به کمون پاریس در مقاله گفته میشود: “یکوقت در اثنای محاربه پروس و فرانسه، اصحاب این اعتقاد بهنام کومونی (انترناسیونال) شهرت یافته، نزدیک بود که دولت فرانسه را محو و منقرض نمایند ولی…” [روزنامه ایران، ۱۸ اسفندماه ۱۲۵۸/۸ مارس ۱۸۸۰، “گروه نیهلیست و سوسیالیست”، برگرفته از روزنامه “اختر”، چاپ استانبول]. بهاحتمال زیاد نویسنده اصطلاح “نیهلیست” را از تاریخ تحولات و فرهنگ سیاسی روسیه گرفته است، چرا که حکومت روسیه همه مخالفان سوسیالیست و کمونیست خود را “نیهیلیست” میخواند که میخواهند تمام “اصول” جامعه را براندازند. در بازجویی میرزارضا کرمانی که ناصرالدین شاه را ترور کرد، به او گفته میشود که برحسب برخی گزارشها تپانچه ترور را زنی ربوده و برده است، جواب میرزارضا کرمانی این است: “خیر، زنی در آن میان نبود و اینها مزخرفات است. پس ایران ما یکباره نیهیلیست شدهاند که میان آنان آنطور زنهای شیردل پیدا میشود” [کتاب “تاریخ بیداری ایرانیان”، بهقلم ناظمالاسلام کرمانی، جلد اول، انتشارات آگاه، صفحهٔ ۱۰۹]. از نکات جالب دیگر مقالهٔ یاد شده، اشاره به مزدک و جنبش باب و ایجاد رابطه با آن است و مینویسد: “در ایران هم یکوقت در میان مجوس این مذهب ظهور کرد و بانی آن مزدک بود در ایام سلطنت قباد. … ” نویسنده به نهضت باب هم بهعنوان نوعی از این جریان اشاره میکند [نگاه کنید به: مجلهٔ دنیا، عبدالحسین آگاهی، سال دهم، شمارهٔ دوم. انتشارات حزب تودهٔ ایران].
بیداری آسیا! مبارزه برای پایان دادن به تحقیرآسایی بشر (اولی نام کتاب لنین و دومی جملهای از اوست). هنگامیکه شاهان قاجار با کالسکه در خیابانها جولان میدادند عدهای گزمه در جلو و کنار کالسکه تازیانه در دست به مردمی که برای دیدن شاه در صف میایستادند نهیب میزدند: “کور شو و دور شو!” انقلاب مشروطیت پاسخ مردم بود به این تحقیرآسایی بشر! یکی از خواستهای مردم در انقلاب مشروطیت این بود که به فلک بسته نشوند! انقلاب مشروطیت یکی از نمونههای درخشان پیوند دمکراسی و انقلاب است. سیر حوادثی که انقلاب مشروطیت را بهبار آورد نشان میدهد این انقلاب ادامهٔ گسترش دمکراسیخواهی در جامعه ایران و در برابر استبداد مطلقه دستگاه حکومتی قاجارها بود و نیروهای شرکت کننده در انقلاب بالنده و قشرهای مدرن جامعه بودند: “سرانجام کمیته به توصیهٔ یارانی که تحصیلات جدید داشتند، نهفقط عدالتخانه بلکه مجلس مؤسسان را از دربار خواستند” [نگاه کنید به: کتاب “ایران بین دو انقلاب”، نوشتهٔ یرواند آبراهامیان، صفحهٔ ۷۸].
از نکتههای قابل توجه انقلاب مشروطیت پیوند خواستها در زمینهٔ عدالت اجتماعی با خواست دمکراسی با ورود حزب سوسیالدمکرات ایران در مرحلهٔ دوم به انقلاب است. قانون کار عادلانه در مرکز این خواستها است. از خواستهای دیگر انقلاب مشروطیت بهدست آوردن استقلال ملی در برابر سیاستهای استعماری دول قدرتمند خارجی بود، ”مسیو نوز مدیر بلژیکی گمرکات را معزول سازد و قروضی را که از آنان گرفته بود، تأدیه کند” [همان، صفحهٔ ۷۴].
یعنی انقلاب مشروطیت خواست های سه عنصر کلیدی را به هم گره زده بود: دمکراسی، عدالت اجتماعی، و استقلال ملی. با انقلاب مشروطیت حمله دیگری به آسمان رخ داده بود: شاه سایهٔ خدا در زمین یا “ظلالله فی ارض” نیست و قدرتش از مردم است و بهوسیلهٔ مردم تعریف و محدود شود!
شیخ فضلالله نوری، چهرهٔ تاریکاندیش و ضد انقلابی، نگران از وزن چپ در انقلاب مشروطیت میگوید: “آزادیخواهانِ مجلس همچون ژاکوبنهای فرانسه راه را برای سوسیالیسم، آنارشیسم، و نیهیلیسم هموار میکنند” [همان، صفحهٔ ۸۶]. البته شیخ فضلالله فراموش میکند که قشرهای ممتاز با گذاشتن موانعی ضد دمکراتیک سعی به حفظ موقعیت برتر خود در مجلس داشتند و ازجمله بازرگانانی می توانستند نماینده شوند که حداقل هزار تومان سرمایه داشتند!
لحظاتی هستند که دورانسازند، کلماتی که دلانگیزتر از آوازند مردمانی که تو گویی آنان از دل پاک حقیقت زادند [بهنقل از: پارهای از سرودهٔ شاعر توهوِئو درباره وان تروی، قهرمان کمونیست ویتنامی، ترجمه از فدایی خلق بهمن آژنگ، برگردان بهزبان شعر از علیرضا نابدل]. شاید بزرگترین لحظهٔ دورانساز تا کنون حمله بلشویکها به قصر زمستانی ( به روسی زیم نی دواریتس) باشد. به این صحنه زیبا و شگرف نگاه کنید: در سالنی از قصر جلسه فوری وزیران جاری است که بلشویکها مسلحانه وارد قصر میشوند، کاردار قصر که سالها جلسههای وزرا را برگزار کرده بود، خود را در برابر پارتیزانهای مسلح قرار میدهد و فریاد میزند مگر نمیدانید که اینجا جلسه وزیران است؟ سربازی تنومند صف رفقایش را میشکافد و خود را به اول صف و در برابر کاردار متوهم میرساند و با صدایی رسا میگوید آنجا جلسه وزیران است و اینجا انقلاب! ما این جوان نیرومند تفنگ بر دوش را می شناسیم، او همان فرهاد کوهکن است که چند قرن پیش تیشه بر دوش وارد قصر خسروشاه شده بود.
همه قدرت بهدست شوراها! خبرنگاری که بارها در روند انقلاب در کنار لنین بود میگوید صدای لنین هنگام این شعار تغییر کرد و برایش ناشناخته بوده است. شوراهای کارگران، سربازان و دهقانان تجربه عظیم دیگری از پیوند انقلاب و دمکراسی است. شوراها شکل کاملی از قدرت واقعی تودههای زحمتکش را بهنمایش میگذاشتند، چیزی شبیه کمونهای پاریس در سطحی گستردهتر و عمیقتر. شوراها با کنگرههای محلی، شهری، ولایتی، ایالتی، منطقهای، و سراسری توانسته بودند مستقیم اراده تودههای زحمتکش را سازمان دهند.
برخی از “روشنفکران خیلی دمکرات” اکنون کشف میکنند که نباید شوراها دولت تشکیل میدادند و بهصورت نیروی مستقل کارگری در جامعهٔ شوروی باقی میماندند. یک ضربالمثل قیزل باشی میگوید: “آن گنجشگهایی را که شما میگیرید، ما قبلاً گرفته و پرهایشان را کنده و رها کرده بودیم!” درواقع پرهای این گنجشگ را قبلاً کائوتسکی کنده و رها کرده بود: “بلشویکها… پس از برانداختن مجلس مؤسسان دست بهکار آن شدند که شورا را که تا آن زمان سازمان پیکارجوی یک طبقه بود، به سازمان دولتی بدل نمایند” [نقلقول لنین از کائوتسکی در کتاب انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، نوشتهٔ لنین، ترجمهٔ محمد پورهرمزان، صفحهٔ ۵۴، انتشارات حزب تودهٔ ایران].
لنین در بخشی مهم از این کتاب توضیح میدهد اگر قرار نبود شوراها دولت کارگری را تشکیل دهند پس چه نیرو و طبقههای دیگر باید دولت تشکیل میدادند و ماهیت چنین دولتی خارج از شوراها چه میبود؟ یا میبایست یک دولت پوک و فورمالیستی تشکیل میشد؟ یعنی باید هم شوراها به زندگی خود ادامه میدادند و هم دولتی غیر از نیروهای شورا تشکیل میشد و شوراها به مبارزه علیه دولت جدید ادامه میدادند؟ یعنی به کاری مانند سیزیف در استورهٔ (اسطوره) یونانی دست مییازیدند؟ لازم به یادآوری است که جناحهای بورژوایی در روند انقلاب روسیه حتی یک شورا هم تشکیل نداده بودند. شاید مفید باشد که گفته شود واژهٔ “مرتد” در کتاب لنین در نقد کائوتسکی بار مذهبی ندارد و واژهٔ “رونگا” از طرف لنین استفاده شده که از زبان فرانسه وارد زبان روسی شده و هیچ معنای دیگری جز این ندارد: کسی که پشت پا به افکار سابق خود زده است.
انقلاب برای دست یافتن به دمکراسی! از شگفتیهای روزگار است که در جنبش کنونی “زن ، زندگی ، آزادی” بهیکباره همهٔ جناحهای اپوزیسون از راست پهلویچی، مجاهدین تا “چپهای سابق” از واژهٔ انقلاب برای جنبش کنونی مردمی استفاده میکنند. آنها حتی گامی پیشتر نهاده و خصلت انقلاب را “دمکراتیک” اعلام میکنند. بهعمد فراموش میکنند تا چندماه پیش از جمله هویت سیاسی خود را با سیاست رفرم و در مرزبندی با انقلاب تعریف میکردند. اما درک آنها از نقش تودههای مردم که باید انقلاب دمکراتیک را با کنار گذاشتن رژیم ولایت فقیه و انحلال ارگانهای سرکوبگر آن بهسرانجام رسانند چیست؟ چه برنامهای برای دوران گذار دارند؟ برنامهٔ جناح راست بهرهبری رضا پهلوی بهعریانترین شکل “آلترناتیوسازی امپریالیستی” است. نقش مردم در برنامههای آنان “گوشت دم توپ” است! شبیه احمدینژاد که مردم را “خس و خاشاک” خوانده بود یا آن آقازادهای که مدعی شده بود “آقازادهها دارای ژن برتر هستند!” سلبریتیسازی با کمک رسانههای وابسته به عربستان سعودی، ایران انترنشنال، بیبیسی انگلیس، صدای آمریکا، منوتو، و جز اینها، مصادرهٔ مبارزههای مردم بهنفع اربابان خود است.
درک نیروهای سیاسی راستگرای ایران از دمکراسی درنهایت “کالایی همچون دیگر کالاها و قابل خرید و فروش” است. چرا خاندان پهلوی در۵۰ سال حکومت خود که با حمایت کامل قدرتهای بزرگ همراه بود، دمکراسی را در ایران مستقر نکرد و با سرکوب وحشیانهٔ همهٔ نیروهای ملی-دمکراتیک زمینهٔ قدرتگیری روحانیت را فراهم کرد؟ آیا استقرار دمکراسی بدون حاکمیت ملی در ایران ممکن است؟ که قدرتهای بزرگ و امپریالیستی سرنوشت مردم ایران را بهدست بگیرند؟ اما آیا تودههای زحمتکش به دمکراسی حتی بهصورت سادهترین شکل آن علاقهمند نیستند؟ پاسخ مانیفست کمونیست این چنین است: “نخستین گام انقلاب کارگری عبارت است از برکشیدن پرولتاریا به مقام طبقهٔ فرمانروا و بهچنگ آوردن دمکراسی” [کتاب مانیفست حزب کمونیست، ترجمهٔ محمد پورهرمزان، صفحهٔ ۵۰، انتشارات حزب توده ایران].
***
به نقل از «به سوی آینده» شمارۀ ۴، مرداد ۱۴۰۲