فلسفه

مارکس پایه گذار دیالکتیک ماتریالیستی ( ۳)

karl-marx

دیالکتیک مدرن ـ عیسی صفا

 

 

نقل قولهایی که تا کنون از مارکس مطرح کردم نشانگر این است که از نظز وی بدون توجه به تضاد درونی و ذاتی کالا ،قادر به فهم خصلت و ماهیت دوگانه آن نخواهیم بود. کالا پدیده ای بیرونی و عینی است. بنابراین تضاد درونی آن هم عینی است.در ادامه  کتاب سرمایه از دیدگاه دیالکتیک  مارکس بر پایه تضاددرونی کالا، تضادهای دیگر چون تضاد در کار ، سرمایه( ثابت و متغییر )و…. را تا تضادکار وسرمایه و تضاد کارگران و سرمایه داران در زنجیره ای منطقی کشف می کند. آنچه مارکس به مفهوم تضاد هگلی در دیالکتیک اضافه کرده است دردو جهت است

۱ـ ازنظر مارکس تضاد غیر مادی بی معنا است.

۲ ـ تضاد آنتاگونیستی. مارکس خصلت برخی از تضادها را ( ازجمله تضاد کار و سرمایه) را آشتی ناپذیر میداند. این مفهوم از تضاد در دیالکتیک هگل وجود ندارد.

جنبه دیگری از دیالکتیک مارکس در ایده « میانجی و یا واسطه» نهفته است. در نقل قول از کتاب سرمایه دیدیم که وی طلا را میانجی در ارزش مبادله معرفی می کند. طلا یک ارز ش واقعی مبادله است. بنابراین میانجی واقعی و درونی دو وجه متضاد کالا است. در حالیکه پول بیانگر « تضاد خارجی» است. بنابراین می توان به راحتی درک کرد که از نظر مارکس «تضاد خارجی و درونی» وجود واقعی دارند.

لازم به تذکر است که بر خلاف تصور عمومی، اصطلاح ماتریالیسم دیالکتیک متعلق به مارکس نسیت. این اصطلاح را برای اولین بار یک کارگر آلمانی بنام یوسف دیتسگین به کار برده است. از نظر انگلس دیتسگین، مستقل از هگل و خود وی ( مستقل از هگل و ما ـ انگلس در اکتاب لودویگ فویر باخ و پایان فلسفه کلاسیک در آلمان .) قوانین ماتریالیسم دیالکتیک را کشف کرده است. پلخانف فیلسوف معروف روسیه و از بنیان گذاران سیوسیال دمکراسی این کشور هم این اصطلاح ماتریالیسم دیالکتیک را بکار برده است. در مطالعه نظریات لنین در باره دیالکتیک خواهیم دید که وی هم از این اصطلاح استفاده کرده است.

اگر به چند پاراگراف بالا تردر نقل قول از مارکس در رابطه با تضاد ارزش مبادله و ارزش مصرف مراجعه کنیم با مثالی از مارکس روبرو می شویم که نشان می دهد که وی به دیالکتیک در طبیعت اعتقاد دارد. جمله را دوباره تکرار می کنم:«مثلا این خود تضادی است که یک جسم دائما بطرف جسم دیگری بیفتد و در عین حال از آن فرار کند، بیضی یکی از اشکال حرکت است که در درون آن هم این تضاد تحقق می یابد و هم حل میشود». میدانیم که در حرکت بیضی دومرکز وجود دارد و ماهیت حرکت بیضی وار ،بدون این دو مرکز غیرممکن است.

مارکس در توضیح سرمایه بطور مشخص و روشن از تبدیل کمیت به کیفیت هگلی استفاده می کند.میزان معینی از ارزش و یا کالاها لازم است تا تبدیل به سرمایه شود. این قانون به نظز مارکس در علوم طبیعی هم صادق است: « در اینجاست که همچون علوم طبیعی، صحت قانونی را که بوسیله هگل کشف و عرضه شده که بر اساس آن تغییرات کاملا کمی با رسیدن به مرحله ای خاص تبدیل به کیفیت می شوند ،به اثبات می رساند( سرمایه.ص ۳۴۶ )

مقوله مهم وحتی پایه ای هگل نفی و نفی در نفی است. مازکس در توضیح نفی مالکیت شخصی و نفی مالکیت خصوصی سرمایه داری ،نفی در نفی را بکار می برد:« شیوه مالکیت سرمایه داری ناشی از تولید سرمایه داری، بنابراین مالکیت خصوصی سرمایه دار ،نفی اولیه مالکیت خصوصی شخصی است که بر پایه کار فردی قرار داشت. اما تولید سرمایه داری بنوبه خود، در روند طبیعی غیرقابل اجتناب ،نفی خود را موجب میشود. این نفی در نفی، دوباره مالکیت خصوصی را برپا نمی کند، بلکه مالکیت اجتماعی بر زمین و ابزار تولید را بر قرار می کند.( سرمایه ص  ۸۵۶ ـ۸۵۷)

مفهوم دیگری که مارکس از زوایه دید هگل در دیالکیتک بکار می برد «آفهبن» است:« از اینجا، رل ویژه ای به مفهوم آفهبن(ِaufheben) داده می شود که در عین حال نفی ، حفظ و تاکید را در بردارد» ( ص ۱۳۴ سیمای مشخص دیالکتیک). مطلب دیگری که در دیالکتیک مارکس قابل توجه است این است که وی در دیالکتیک طبیعت، از مهوم « آنتی تز » استفاده می کند من در ادامه بحث و پرداختن به نظریات انگلس و لنین ، به مقایسه تطبیقی نظریات آنان با مارکس دست خواهم بازید.

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *