LEAD Technologies Inc. V1.01شکست !
13 سالگی در تابستان با دوست همکلاسی ام تحت تاثیر فیلم های تارزان با برداشتن کلی وسایل مثل کارد ، قند شکن و… از خانه به قصد زندگی در جنگل فرار کردیم ! چون پول درست حسابی هم نداشتیم تهران را به قصد چالوس با پای پیاده به راه افتادیم. فکر می کنم تا کرج با اتوبوس رفتیم و بعد پیاده. یکبار هم بخشی از راه را با مینی بوس رفتیم. بعد از دو سه روز خودمان را به حاشیه جنگل شمال رساندیم. بعد از طی چند صد متر درجنگل اولین شب را در زیر درختان گذارندیم. تا صبح از ترس خوابمان نبرد. فقط آرزوی صبح وطلوع آفتاب را داشتیم. صبح از جنگل خارج شدیم. بدون اینکه با هم حرفی بزنیم مشخص بود هیچکدام حاضر به تکرار شب دوم در جنگل نیستیم. خیلی زود توافق کردیم به تهران بر گردیم. بعد از دو روز در تهران بودیم. خانواده هایمان همه جا را زیرورو کرده بودند در چند روز. در تهران ازهم به قصد برگشت به خانه هایمان ازهم جدا شدیم. یک راست وارد خانه نشدم. سرکوچه با گونی ابزار زندگی « تارزان در جنگل» بزمین نشستم تا اینکه پسر برادرم مرادید و بدومادرم را آگاه کرد. چشمانم با نگاه نگران مادرم تلاقی کرد. چشمانم مالامال از یک شکست خفت بار بود ! البته سال ها بعد که این ماجرا را نوشتم کسی آمد و زود آگاه کرد که نه شکست بلکه یک تجربه بوده است .